مدح و ولادت حضرت عباس علیه السلام
مــادر مــاه بـنـیهـاشـم! قــمـر آوردهای نـخـل امــیــد ولایـت را ثــمـر آوردهای بـحـر مـوّاج کـرامـت را گهـر آوردهای کـلک صنع کـبـریـایـی را اثـر آوردهای هرچه در وصفش بگویم خوبتر آوردهای بـر امیـرالـمـؤمنین زیبــا پسـر آوردهای این پسر شمشیر و شیر عترت پیغمبر است پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است این پسر دست علی دست علی دست خداست این پسر یک مطلع الانوار مصباح الهداست این پسر تا حشر ثاراللّهیان را مقتداست این پسر قربانی کوی حسین از ابتداست این پسر دست خدا با دست از پیکر جداست این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه این بـود باب الحـسین و باب حـاجـات همه بیت مولا، باغ جنّت، یاسمن، عباس توست روح غیرت، جان آزادی به تن، عباس توست هاشمیّون را چراغ انجمن، عباس توست وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست ملجأ و باب المراد مرد و زن، عباس توست بتشکن: مولاعلی، لشکرشکن: عباس توست این خـداونـد ادب، عـبد خـداوند است و بس درشجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس کیست عباس آنکه وجه الله محو روی اوست آل هاشم را همه دل در کمند موی اوست همچو خوی حیدر و زهرا؛ یقیناً خوی اوست ذوالفقـار فاتـح خیبـر، خم ابـروی اوست نخل سرسبز ولایت قامت دلجوی اوست آبـروی آبـرومندان ز خاک کوی اوست از دل گهـواره تـا امـواج خون در عـلـقمه لحظهای غـافـل نگردید از حسین فـاطـمـه آفتاب طلعـتش خورشیـد رخسار حسین! دیـدن رخسـار او، تکـرار دیـدار حسین! از شب میلاد بودش دل، گرفتار حسین! نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین! با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین! حامی و سردار و سقّا و علـمدار حسین! با وجـود آن که خود مظلوم ظالمسـوز بود مثل حـیدر عابد شب بود و شیـر روز بود مادر سادات زهرا خوانده خود را مادرش حـیـدرکـرّار میخوانـد حسیـن دیگـرش عمّـۀ سادات می بالد که باشد خواهـرش ایستـاده با ادب حتّی ادب در محضـرش آفـریـنش تـا قـیـامت تشنــهکام ساغـرش حاجت کونین جوشیده است از خاک درش در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است کم مخواه از او که او باب المراد عالم است او که بــا مـاه جـمـالـش عـالمآرایـی کند او که بر خاکش سرافرازی جبینسایی کند او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند او که بـر خیـل شهیـدان نیـز آقـایی کـند آل عصمت را ز اشک دیـده سقایی کند خون خود را وقف بر گلهای زهرایی کند جسم و جان و چشم و دست و سر دهد در راه دین گــل کـنـد تـقــدیـم ثـارالله از زخــم جـبـیـن اوست سقایی که در آغوش دریا سوخته هم زده آتش به دریا، هم به صحرا سوخته همچو شمعی در شرار دل سراپا سوخته آب گشتـه در میـان آب و تـنهـا سـوخته مشک هم از اشک آن لبْ تشنه سقا سوخته مثـل تصویـرِ لبِ فـرزند زهـرا سـوخته اشک صد ایّـوب میجـوشد به یاد صبر او تـا قـیـامـت آب مـیگـردد به دور قـبــر او ای خدا را تیـغ بُـرّان در نیـامِ اهل بیت! ای علی را شیر غرّان در کنام اهل بیت ای به رخسـارت تجـلاّی تـمـام اهل بیت ای مقامت در صف محشر مقام اهلبیت هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهل بیت هم به شمشیـرت نوشته انـتـقـام اهل بیت میرسد روزی که حق را باز هم یاری کنی بـاز، بـازآیـی و بـر مهـدی عـلـمـداری کنی تشنهای و چـشم ما دریـا به پایت ریخته دل رویِ دل در حریم با صفایت ریخته فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته همچو باران استجـابت از دعایت ریخته اشـک ثـار الله روی دستهـایت ریـخـته بال حورالعیـن بَـر پـای گـدایت ریخـته جوشد از خـاک درت اشک منـاجـات همه بیشتر باشد به کویت عرض حـاجـات همه مهر تو دین من، آیین من، ایمان من است زخمهـای پیکـرت آیـات قـرآن من است پای تا سر دردم و خاک تو درمان من است با تو بودن از ولادت دین و ایمان من است ذکر یا عبّاس درمان تن و جان من است دست من خالی و مدحت دُرِّ غلطان من است نـیـستـم قـابـل که گویم «میثم» کوی تـوأم هر که هستـم یا ابـوفـاضـل ثـنـاگوی تـوأم |